o*o*o*o*o*o*o*o من مغرورم اما هیچ وقت از عذرخواهی کردن نترسیدم هیچ وقت جلوی گریه هامو نگرفتم هیچ وقت از اشتباهاتم سرباز نکردم در برابر هیچ لبخندی اخم نکردم مغرور بودن با عقده ای بودن و عقب افتاده بودن متفاوته
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ شاید کتاب های زیادی خونده باشیم اما هیچ کتابی برای من به اندازه ی هزار یک تا دانستنی در مورد امام زمان نبود این کتاب به علایم ظهور اشاره کرده علامت هایی که اگه بخوانید شاید متعجب تان کند اشاره شده به پرچم های مشکی از سرزمین شام و قدس بر افراشته می شود که بر خلاف مسلملنان عقیده دارند اما عقایدشان مردمان را سر دو راهی قرار می دهد بعد از سر نگون شدن پرچم های سیاه پرچم های سبزی از سرزمین خراسان بر افراشته می شود که این عده از خواهان امام زمان هستند و با ظلم می جنگند و من خودم این کتاب رو ده سال پیش خونده بودم که الان دارم به صادق بودن نوشته هاش پی می برم اگه تونستید پیداش کنید حتما مطالعه کنید یا علی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند نه به حرفي دلي را آلوده تنها به شمعي قانعند و اندكي سكوت ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بهزیستی نوشته بود شیر مادر ، مهر مادر ، جانشین ندارد ، شیر مادر نخورده مهر مادر پرداخته شد پدر یک گاو خرید و من بزرگ شدم اما هیچکس حقیقت من را نشناخت جز معلم ریاضی عزیز ام که همیشه می گفت گوساله ، بتمرگ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ این روزها به جای” شرافت ” از انسان ها فقط" شر " و " آفت " می بینی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ می کوشم غــــم هایم را غـــرق کنم اما بی شرف ها یاد گرفته اند شــنا کنند ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود عشق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از آجیل سفره ی عید چند پسته ی لال مانده است آنها که لب گشودند؛ خورده شدند آنها که لال مانده اند؛می شکنند دندانساز راست می گفت پسته لال، سکوت دندان شکن است
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دوست مجازی من چند وقت است برایت مینویسم و تو میخوانی و گاهی تو مینویسی و من میخوانم دوست مــــــــــجازی من بین ما هیچ نقابی نیست این روزها درد دلهایمان را به زبان نمی آوریم تایپ میکنیم مانده ایم اگر این دنیای مجازی نبود روی دیوار احساس چه کسی مینوشتیم؟ افسوس مجازی هستی پشت هر یک این مانیتورها یک مخاطب خاص نشسته است میخواند،فکر میکند،گاهی هم گریه میکند،یا میخندد برای چند دقیقه هم که باشد از دنیای واقعی مرخصی میگیری مینشینی برای دل خودت گاهی هم شب و روز میچرخی در این دنیای رمز دار ولی میدانم قدر تمام لبخندهایت تنها هستی اگر همدمی بود که مجازی نمیشدی دوست مــــــــــجازی من گاهی آنقدر بیخود میشویم بین یک دنیا دروغ و اعتقاد فراموش میکنیم خودمان را دور میزنیم منطق و باورهایمان را میخندیم ؛ گاهی هم دروغ میگوییم آنقدر که با تو راحت هستم با خودم نیستم نمیدانم شاید این معجزه ی " مـــــجازی بودنت " باشد دوست مجازی من، بودنت را قدر میدانم و دوستت دارم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ من فهرستی از آنچه در مدرسه به ما یاد نمیدهند را تهیه کردهام آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه کسی را دوست بداریم آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه در شُهرت به درستی زندگی کنیم آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه در گمنامی، از زندگی لذت ببریم آنها به ما یاد نمیدهند که چگونه از کسی که دیگر دوستش نداریم جدا شویم آنها به ما یاد نمیدهند که به آنچه در ذهن دیگری میگذرد فکر کنیم آنها به ما یاد نمیدهند که به کسی که در حال مرگ است چه بگوییم آنها به ما هیچ چیزی را که ارزش یاد گرفتن داشته باشد یاد نمیدهند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میدانی ترسو بود دوستم داشت اما هیچ وقت " جرات " نداشت به زبان بیاورد یک نفر یک نفر مسبب این جنایت بود آمده بود دستش را گرفته بود وارد رابطه اش کرده بود زخمی شده بود مصدوم بود درست مثل ورزشکاری که آسیب میبیند و دیگر نمیتواند به ورزشی که دوست دارد ادامه دهد دیگر نتوانست مثل قبل عاشق شود ترسیده بود دست و پایش شکسته بود عشقش را دست و پا شکسته ابراز میکرد گناهی نداشت میدانم تو فکر کن یک نفر در کودکی تا دم غرق شدن میرود اما زنده میماند ولی تا آخر عمر نسبت به آب فوبیا پیدا میکند به " فوبیای عشق " دچار شده بود میدانی او فقط یک مجروح بود و من میان این همه علاقه ام برایش فقط یک " طبیب دلسوز " بودم
*~*~*~*~*~*~*~* آنچه نصیب است، نه کم میدهند گر نستانی،به ستم،میدهند زنی به نزد داوود پیامبر آمد و از خداوند شکایت کرد که :این چه خداییست که مرا اینچنین رنج می دهد ؟ پرسیدند چه شده ؟ گفت مرا فرزندان یتیمی است که چند روز است بی غذا مانده اند چند روز پیش مقداری پارچه قرمزی داشتم خواستم آن را به بازار ببرم و بفروشم و غذایی برای فرزندانم بیاورم ؛در بین راه بادی شدید آمد ُچنان که به زمین افتادم و باد پارچه را از دست من به اسمان برد ..اینک مضطر شده ام در همین حال چند مرد وارد شدند و عرض کردند که ما مقداری مال برای فقرا نذر کرده اییم و اینک آورده اییم .آن پیامبر شرح حال آن پولها را پرسید گفتند:چند روز پیش در کشتی که ما بودیم رخنه ای پدید امد و ما هیچ وسیله ای نداشتیم ناگهان پرنده ای در آسمان پیدا شد و پارچه قرمزی را به کشتی انداخت ما با آن پارچه رخنه را بستیم و در حین حادثه نذر کردیم که هر کدام صد دینار به فقرا بپرازیم حضرت داوود فرمود : ای زن خداوند دردریابرای تو تجارت می کند و تو او را بی عدالت میدانی؟ ُاو بیش از هر کسی به فکر توست این پولها را بردار و برو ****►◄►◄****
*~~~*****~~~* بچه که بودم مرتب فکر می کردم وقتی بزرگ شوم زندگی ام چطور خواهد بود بعد تر در سنین نوجوانی به این فکر می کردم که بعد از فارغ التحصیلی زندگی ام چه شکلی خواهد شد و همین طور زندگی گذشت و ادامه پیدا کرد زندگی ام را یک جورهایی آب بستم بهش رالف والدو امرسن اشاره ی خوبی دارد که در مورد زندگی من یک خوب مصداق دارد ما همیشه در حال آماده کردن خودمان برای زندگی کردن هستیم اما هیچ وقت زندگی نمی کنیم *~~~*****~~~* کتاب هر بار که معنی زندگی را فهمیدم عوضش کردند اثر دانیل مارتین کلاین
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم